با من غزل بخوان
عروسی شمال
از سلامم معلومه که امروز سر حالم!!
نمیدونم چرا با اینکه اتفاق خاصی نمیفته و روزها همه مثل همن ولی من بعضی روزها سر دماغ و سرحالم و بعضی روزا دمغ و گرفته!! دیگه اینم مدل منه !!
هفته قبل شمال بودیم.عروسی داشتیم.دختر دایی جان رو فرستادیم خونه بخت! چند ماهی از من بزرگتر بودن ایشون!داماد همسن خودش بود.یک ماه بزرگتر شاید!عروس مث ماه شده بود!!
اگه از تعداد زیاد خواهر برادرای داماد فاکتور بگیریم موقعیت خوبی حساب میشد!داماد دو سال پیش از طریق یه معرف و کاملا سنتی به خواستگاری عروس میاد..همزمان با همون جریانات و رفت و امد و آشنایی دو خانواده متاسفانه مصیبت بزرگی به دایی عزیزم وارد میشه و تک پسر خانواده تو تصادف از بین فامیل میره! واقعا نمیدونم دایی و خانمشو و سه تا دختراش چی کشیدن بابت این مصیبت ..فقط میدونم که تا مرز جنون پیش رفتن!
خلاصه قضیه خواستگاری منتفی میشه و مسکوت میمونه.بعد از تموم شدن سالگرد برادر عروس ، دوباره داماد پا پیش میذاره و پاشو میکنه تو یه کفش که من فقط همین دختره رو میخوام.انگاری دوتایی خیلی به دل هم نشسته بودن!دوباره رفت و امدها شروع میشه و چند ماه پیش عقد میکنن و هفته پیشم که عروسی شون بوده به سلامتی!عروس معلمه و داماد مهندس و محل زندگیشونم تهرانه.دختر داییم به سختی تونست انتقالی بگیره از شمال ولی وقتی قسمت باشه همه چی خودش جور میشه!
رسم عروسی تو شمال خیلی وحشتناکه .مراسمات ، زیاد و طولانی و تبعا بسیار پرهزینه هستن! البته جوونا و خونواده ها بسته به حوصله و بودجشون بعضیها رو برگزار میکننو بعضی رو فاکتور میگیرن.
من چون همسرم تهرانی بود و به رسم و رسومات ما آشنایی نداشت و از طرفی خونواده و فامیلش تهران بودن و امکان شرکت در مراسم نبود نتونستم مراسمم رو به شیوه شمالی ها برگزار کنم.خدا رو شکر چون من آدم مهمونی و عروسی نیستم و اصلا حوصله بریز و بپاش های بیخودی رو ندارم!
تو شمال برگزاری مراسم عقد با داماد هست.یعنی جدا از اینکه یک عقد خودمونی د ر منزل عروس با حضور فامیل درجه یک برگزار میشه به خرج داماد یک جشن عقد کنان حسابی هم باید بگیره که این جشن قبلا به صورت عصرانه در تالار با کیک و میوه و شیرینی بود الان تبدیل به مجلس شام شده!! تازه این تعدیل شده هست وگرنه اصلش که به شکل کباب گوسفنده که بهش میگن گوسفند خورون که شاید هنوز تو روستاهای شمال مرسوم باشه.این مراسم با داماد هست در حالیکه تو تهران برگزاری مراسم عقد و یا نامزدی با عروس هست!
من و شوهری که انقد هول بودیم دو ماه دقیقا دو ماه بعد از اولین دیدار و آشناییمون یه محضر طرفای خونه من، تو تهران پیدا کردیم و همونجا عقد کردیم..فقط هم پدر و مادر و خواهر و برادرمون بودن!حتی هیچ کدوم لباس هم نخریدیم.اصلا خرید نرفتیم.فقط انگشتر خریدیم برای هم.همین!!
خونوادم اصرار داشتن که دوماد جشن عقد بگیره خوب من حاضر نبودم چنین چیزی رو به همسرم بگم چون تو تهران دختر جشن عقد میگیره و اون هم از تهران دختر گرفته بود حالا اینکه من شمالی بودم دلیل نمیشد که مراسمی که اون هیچ اطلاعی ازش نداشته بهش تحمیل بشه.
من به خونوادم گفتم چون قرار عروسی برای چهار ماه بعد گذاشته شده دیگه برگزاری جشن عقد لزومی نداره و اینطوری قضیه رو هندل کردم.من میخواستم فقط یه عروسی تو تهران بگیریم ولی شمالی ها یه رسم مزخرف دیگه دارن که عروس داماد جدا عروسی میگیرن و از یک هفته قبل عروسی خونه عروس داماد شلوغ میشه و به بهونه مبارک باد و جا خالی نباد هر شب هرشب مهمون میره براشون تا خود شب های اصلی عروسی!!
البته مراسمی که عروس میگیره حنابندون هست که فامیل خودش رو به اضافه چندتا از نزدیکترین فامیل های داماد به صرف شام تو تالار یا باغ دعوت میکنه و حنا میبندن به دست عروس و داماد.فرداش داماد فامیل های خودش رو دعوت میکنه به اضافه نزدیگترین فامیل های عروس به صرف شام و بعد هم عروس کشون و دنبال عروس دوماد تو خیابونا راه افتادن و این حرفا دیگه!!
من میخواستم از مراسم شمال فاکتور بگیرم و فقط عروسی تهران رو بگیریم که متاسفانه حریف خونواده نشدم و یه عروسی یا همون حنا بندون شمال گرفتیم به هزینه پدر گرامی و یه عروسی هم تو تهران به هزینه همسر و خونوادش!
حالا بعدا تو یه پست جداگونه از اون چهارماه نامزدی یا همون عقدمون مینویسم که چیا کشیدیم و چقد به دلایلی اذیت شدیم!!اگر زمان به عقب برگرده هیچوقت انقدر عجله نمیکنم برای عروسی .
کمی از گذشته ها
تعطیلات
تعطیلاتم تموم شد رفت
چقدر حیف هرچند ما خونه بودیم و جایی نرفتیم خدا رو شکر چون همه جا ترافیک بود و منم تو جاده گیر بیفتم خیلی بیتابی میکنم
موندیم خونه و کلی کار عقب افتاده داشتیم که انجام دادیم. من پنج شش تا شلوار خریده بودم که باید کوتاه میشدن ولی وقت نمیشد اندازه بزنم و ببرم بدم کوتاه کنن البته خودمم میتونستم کوتاه کنم ولی دلم نمیومد میترسیدم خوب نشه
دیگه فرصت شد و بعد چند ماه انجام شد
چندتام لامپ و هالوژن سوخته داشتیم که شوشوی تنبل نمیرفت بخره خلاصه این کارم انجام شد و لامپها هم تعویض شد و خونه یه روشنایی پیدا کرد!
فیلم برباد رفته رو هم دانلود کردم و با شوهری نشستیم دیدیم قسمت اولش رو
من که صدباری دیده بودم
چند مدل هم غذا درست کردم و کلی هم سریال دانلود کردم و دیدم!
همچنان خرید اینترنتی میکنم و بسیار راضی هستم!
خوب اینم از انشا تعطیلات خود را چگونه گذراندید!!
خودم نیستم
امروز در خانه ماندم
حالم به غایت بد بود از دکتر بازی و این چیزها هم خوشم نمی اید
فهرست کارهای عقب افتاده چه شخصی و چه کاری سر به فلک میکشد!بعضی ها در صورت تاخیر بیشتر ممکن است منجر به ضرر مالی شود ولی من یارای انجام ان را در خودم نمیبینم
یک رخوت و سستی و بی حوصلگی شیرینی حس میکنم دلم تنبلی و لوس شدن میخواهد
حالم بد میشود که در این بهار زیبا باید هرروز ان لباسهای اداری مسخره را بپوشم و بروم سر کار
چرا زندگی انقدر مزخرف است
چرا همه چیز بی معنی است برایم
دیشب توی اینستا دنبال دوست و اشنا میگشتم به نظر می اید همه خوشحال و خندان هستند و غمی ندارند خدا را شکر
من چرا زود مریض میشوم همه اش از اعصاب است
دلم برای شوهر جانم میسوزد یعنی با من خوشبخت است؟؟
دیروز دل درد شدید داشتم امروز هم حس میکردم دل و روده ام قفل شده است نمیتوانستم تکان بخورم
مختصری به امورات منزل رسیدگی کردیم تا از ان اوضاع بی سر و سامانی و اشفتگی خارج شود
پرت و پلا گفتم نه؟؟؟
منتظر
تو اتاقم توی شرکت نشستم و منتظرم این چند ساعته باقی مانده هم بگذرند و تعطیلات سه روزه اغاز شود
دارم کتاب لولیتا را میخوانم نمیدانم چرا برایم جذاب نیست شاید به خاطر موضوعش باشد بیشتر چندشم میشود
وقتی مرد گنده از عشقش و نیاز جنسی اش به دختر بچه حرف میزند کتابی بوده که زمان خودش هیاهوی زیادی راه انداخته و چند سالی هم ممنوع بوده!
یک هایپر استار جدید باز شده حوالی مرکز شهر .دوشنبه با همسر جان رفتیم برای خرید تقریبا همه چیزم تمام شده بود و یک خرید اساسی لازم داشتیم قبل از عید هم خرید کلی نرفته بودیم و هر وقت چیزی لازم بود خریداری کره بودیم
تقریبا دو تا چرخ خرید را پر کردیم و برگشتیم..خیلی خوب بود همه چیز داخل همان سالن اصلی بود و میوه و سبزی هم همانجا بود . بگذریم که با چه مکافاتی جا به جایشان کردیم...تازه بسته بندی گوشت ها هم ماند برای دیشب که سه شنبه بود!!انگار توی اکثر خانه ها خرد و بسته بندی گوشت را خانم ها انجام میدهند ولی من نه توان و نه حوصله اش را دارم همسر خودش همه این کارها را انجام میدهد
خوب ماه روزه داری نزدیک است و من نمیدانم با این گرما و ساعت طولانی کار و ناهار ندادن شرکت در این ماه من چه خاکی باید به سرم بریزم!
اینترنت مخابرات خیلی خوب است اگر این حجم زیاد دانلود را میخواستم با اینترنت شرکتهای دیگر انجام بدهم پول زیادی میشد اما اینترنت نامحدود مخابرات با اینکه بعضا قطعی دارد و سرعتش هم خیلی جالب نیست ولی باز اگر دانلودت زیاد باشد کاملا مقرون به صرفه است!
این روزها بیشتر فیلم میبینم و کتاب میخوانم.و کمتر موزیک گوش میکنم و البته خیلی هم فکر میکنم و حالم خوب خوب است!!!!
میزبانی
در خصوص میهمانی و میزبانی
از انجا که هفته قبل همه اش به بیماری گذشته بود و تمام کارهای میهمانی به دقیقه نود موکول شده بود از غروب چهارشنبه تازه همسر جان استارت خرید ها را زد
لیست خرید از قبل اماده بود همسر تکه تکه خرید ها را می آورد و من توی سر خودم میزدم
میخواستم سوپ و دسر را چهارشنبه اماده کنم که دیگر به سوپ نرسیدیم و فقط توانستم دسر را آماده کنم.آب جوش اوردم و با دو بسته ژله بلوبری قاطی کردم.کمی که سرد شد یک و نیم لیوان بستنی وانیلی به جای آب سرد ریختم و هم زدم و گذاشتم یخچال تا ببندد .ژله بستنی که سفت شد دو بسته ژله پرتغال به همان روش معمول اماده کردم و ریختم رویش.وقتی که بست رویش را با مربای هویجی که شکل گل رز درست شده بود و از قبل داشتم تزیین کردم .وااااااااااااای عجب چیزی شده بود.دو رنگ آبی کمرنگ و نارنجی پررنگ با تزیین گل های رویش خیلی زیبا شده بود.فقط رسیدیم گردو آسیاب کنیم و خوابیدیم.
صبح پنج شنبه تازه 11 بود که از خواب بیدار شدیم و بدون صبحانه شروع کردیم به خانه تکانی و آشپزی.وارد جزییات نمیشوم فقط خیلی دردسر کشیدیم!
غذاها:
دو تا دیس گرد بزرگ سالاد فصل شامل کاهو فرنگی.گوجه نگینی.خیار.کلم قرمز .هویج رنده شده و ذرت مکزیکی که به شکل زیبایی کاملا مثل هم تزیین شده بودند.من میخواستم به جای سس از روغن زیتون و سرکه بالزامیک استفاده کنم که همسر سس سالاد فرانسوی خریده بود.همانها را ریختیم توی ظرف های سس و تمام.
بعد رفتم سراغ مرغ ها .همه اش ران و مغر ران بود با کمی فیله.اول با پیاز و نمک و آبلیمو کمی آب پز کردم و گذاشتم کنا رتا بعد توی زعفران بخوابانم و توی سرخ کن سرخ کنم!
بعد رفتم سراغ خورشها که خورش مرغ ترش بود و خورش الو با شیوه کاملا شمالی .خوب این غذاها در اصل شمالی هستند و من هم به همان شیوه اماده کردم.سبزی مرغ ترش سبزی مخصوصی بود که از مامان گرفته بودم و فقط خود شمالیها میدانند چی هست و چه جوری اماده میشود.اول سبزی را با پیاز داغ تفت میدهیم بقیه اش مثل فسنجان است گردو و رب انار و همین چیزها.
سوپ هم مکافات خودش را داشت.چون هویجش باید رنده میشد و سیب زمینی ها هم خورد می شد .البته من رنده برقی دارم ولی باز هم دردسر پوست گرفتن وجود داشت.سر آخر که همه مواد سوپ از جمله پیاز و سیبزمینی و هویج و نخود فرنگی با رب و سبزی کاملا تفت خورد آب مرغ و آب هم اضافه میکنیم.نمک و فلفل و آبلیمو و کمی پودر پیاز و اخر کار هم ورمیشل های گلی شکل.من معمولا این سوپم را کمی تند میکنم.خوشمزه تر میشود.همسر هم که مشغول تمیزکاری خانه بود و گاهی هم به من کمک میکرد.تا اینجا همه چیز خوب بود.میوه و شیرینی هم شسته شد و سر جای خودش قرار گرفت.
ولی در عرض نیم ساعت همه چیز به هم ریخت.مایکرو فرم از کار افتاد و ماندم بعد مرغهای سرخ شده را چطور گرم نگه دارم.
از ان طرف برنجم را که آبکش کردم به حدی شفته شد که اصلا بهتر است بگویم خمیر نه پلو !! من همینطور هاج و واج مانده بودم که چه کنم.برنج شفته ابکشی شده را کنار گذاشتم و سریع پلوپزم را در اوردم و دوباره برنج شستم و گذاشتم وقتی مهمانها امدند روشن کنم!
از اول هم باید به پلوپزم اکتفا میکردم و تقصیر شوهر شد که گیر داد آبکش کنم و ان همه برنج از بین رفت.البته بسته بندی کردم داخل فریزر چپاندم تا توی سوپ بریزم!
من دو تا پلوپز دارم یکی برای خودمان و یکی برای مهمان و فقط پلو را توی پلوپز میپزم و خوب هم میشود و جور دیگر اصلا خوب در نمی آید.مگر اینکه کم باشد و برای انهمه مهمان بهتر بود ریسک نمیکردم و کاری که درست بلد نیستم انجام نمیدادم!!
خلاصه این مشکل هم اینطوری حل شد و کسی نفهمید.
بعد رفتم حاضر شدم و همسر رفت دوش بگیرد.من هم دوست داشتم بروم دوش بگیرم ولی دیگر روی پایم بند نبودم!!
رفتم دراز کشیدم و با موزیک های دلخواهم حال کردم تا مامیشو اینها امدند.بعد هم بقیه مهمانها از را رسیدند.خانواده عمو شوهر و دختر عمو و شوهر و بچه اش و دختر عمه و شوهرش با مادرشوهر اینها.
واقعا وسطهای پذیرایی به خصوص بعد شام حس میکردم دارم میفتم.بعضی ظرفها را خودم شستم و دوبار هم گذاشتمماشین بشوید که دیگر تمام شد.باقی غذاها را هم جمع و جور کردیم و توی یخچال چپاندیم و دیگر ظرفی نماند و اشپزخانه هم جمع و جور شد و چای بعد از شام را هم گذاشتیم و همسر و برادرش بساط قلیان را هم اماده کردند و من دیگر رفتم نشستم.حالم هم خوب نبود و از صبحش نه صبحانه خورده بودم و نه ناهار .اصلامیل نداشتم و پیرو همانمریضی معده هیچی قبول نمیکرد.کمی سوپ و مرغ ترش کشیدم و به زور خوردم.
خلاصه ان شب یکسری ساعت 12.30 رفتند و بقیه هم 2.30.ما هم کمی جمع و جور کردیم تا لالا کنیم 4 صب بود!!
خوب برویم سراغ حواشی آن شب
- اول اینکه همه حسودی میکردند که شوهری مدام در حال پذیرایی و کار کردن است.مادرش میگفت توی خونه ما کار نمیکرد. من گفتم خانه خود ادم فرق میکند و آدم احساس مسیولیت میکند ومن همه را کاری میکنم. و قبلا هم برادرم این کارها را میکرد.البته به عنوان یک چیز خوب که چه خوب است که همسر اینطوری شده این را میگفتند وگرنه اگر حالت دیگری داشت که من هم طور دیگری برخورد میکردم!!
-دختر خاله همسر که پارسال عقد کرده بود الان به مشکل برخورده و شاید اصلا متارکه کند و مشکل هم دخالت های خانواده شوهرش است!! جالب است که مادرشوهر میگفت خیلی دخالت میکنند و نمیگذارند اینها خودشان باشند .خودشان را یادشان رفته که چقدر دخالت میکردند ان اوایل!!
-شوهرهای دخترعمو ودخترعمه شوهری گیر داده بودند به برادرشوهر که چرا زن نمیگیری و اگر کسی را زیر سر نداری برایت پیدا کنیم و این جور چیزها.برادرشوهر خانه اش را هم خریده و موقعیت خوبی دارد و شکار خوبی محسوب میشود.انها هم که خواهر مجرد توی دست و بالشان زیاد دارند .من نشنیدم ولی شوهری میگفت پدرش بهشان گفته بود که ما دوست نداریم از فامیل زن بگیریم!
------------------------------
یک ارایشگاه جدید پیدا کردم.حوالی خودمان.ظاهرا از ان آرایشگاههای قدیمی و معروف و خوشنام منطقه است.موهایم را کوتاه کردم و ابروهایم را برداشتم.کارش خیلی خوب بود.به خصوص برای ابرو که معرکه بود. اگر باقی چیزهایش هم خوب باشد کلا همه کارهایم را اینجا انجام میدهم.امروز وقت ترمیم ناخن گرفتم.ارایشگاه قبلی افتضاح شده بود.رنگ موهایم را که خراب کرد.ناخن کار سابقش هم رفت و این جدیده هم خیلی بد بود.خدا کند بالاخره یک جای خوب پیدا کرده باشم!!
-----دارم وزن کم میکنم انقدر که میل به خوردن ندارم!!نمیدانم خوب است یا نه؟!!مشکلات گوارشی هم به قوت خودش باقی است.دوشنبه وقت دکتر دارم.
اردیبهشت
اردیبهشت امسال قرار بود ماه خوبی باشد برایم قرار گذاشته بودم برنامه های پارک و پیاده روی و گردش و تفریح را برای خودم مهیا کنم
اما چه میشود کرد که همیشه ان طوری نمیشود که انتظارش را داریم
این ماه زیبا و افسونگر بیشتر به بیماری گذشت!
از ان اتفاقی که برای خانمها ماهی یک بار گریز ناپذیر است برای من دوبار اتفاق افتاد
خیلی هم شدید و دردناک بودند
بعد هم که مشکلات گوارش که در نهایت منجر به اورژانس رفتن و سرم و امپول شد
حالا بهترم تبم قطع شده ولی سرگیجه و لمسی بدن همچنان هست باید به یک متخصص گوارش خودم را نشان بدهم
حالا توی این شلوغی و در هم برهمی فردا مهمان دارم ان هم فامیل شوهر ان هم ۱۴نفر
خدا به خیر بگذراند با این حالم
نگاه کن
روی تخت دنبال گوشیت میگردی که از دیشب اینترنتش باز مانده.کانالهای تلگرام را بالا و پایین میکنی چیز دندانگیری عایدت نمیشود همینطور اینستا و فیس را چک میکنی..ازین صفحه به ان صفحه ازان عکس به این عکس ساعت 8 است
به جایی فکر میکنی که 9 سال است آنجا کار میکنی!! نه سال!! نه هیچ چیزش شبیه رویاهای نوجوانی ات نیست هنوز نمیدانی چرا نه سال ادامه دادی و چرا هنوز ادامه میدهی
صدای همسرت را میشنوی که مشغول آماده شدن است فکر میکند تو خوابی و میخواهد با بوسه ای بیدارت کند حوصله اش را نداری فکر میکنی همه اینها تقصیر اوست او میرود و تو وجدان درد میگیری میدانی تقصیر او نیست!
یک چیزی در درون تو صدا میکند که وقت تغییر است تو این ندا را میشنوی ولی میدانی که اتفاقی نخواهد افتاد تو برمیخیزی و رختخواب گرم و نرم را با ملافه تمیز قزمزش ترک میکنی دست و رویی میشویی و مختصر آرایشی .مختصر صبحانه ای بر میداری و میزنی بیرون و نمیدانی تا کی دوام می آوری
-------------------------------------------
تو خانه ای زیبا داری که تو و همسرت با هم خریده اید وسایل و اثاث خانه ات زیبا و لوکس است کمد لباسهایت از زور لباس های نو و متنوع به زور بسته میشود! اودکلن ها و لوازم ارایشی و بهداشتی ات را به زور تو و روی میز ارایشت چپانده ای هر کدام یک ماشین جداگانه برای خودتان دارید یک آپارتمان برای سرمایه گذاری خریده اید سالی چندبار مسافرت داخلی و حتی الامکان یک مسافرت خارجی میروید
ولی اینها در مقابل چیزهایی که تو میخواستی و میخواهی و میبینی ناچیز است!!
و تو نمیدانی چه چیز را فدای چه کرده ای؟خودت را؟جوانیت را؟ آرزوهایت را؟استعدادهایت را؟
آیا ارزشش را داشت؟آیا ارزشش را دارد؟
اگر تو باید احساس خوشبختی کنی پس چرا این حس دلهره آور سقوط رهایت نمیکند؟
نگاه کن.تو پیش نرفتی!تو فرو رفتی!
سریال ها
کل دیروز را فیلم دیدم
یعنی همش سریال دانلود کردم
از شهرزاد گرفته تا game of throns تا desperate housewives
این اخری را قبلا خیلی قبلا سه فصلش را دیده بودم الان فصل چهار را دانلود میکنم اپیزود به اپیزود
علاقه خاصی به این سریال دارم
شهرزاد هم که محشر بود انجایی که گردنبند مرغ امین را به فرهاد میدهد که دوباره برایش بیندازد و این زمان را به زمان جداییشان گره بزند گریه ام گرفت لعنت به هر کس که جلوی عاشق ها بایستد
یادش بخیر مجردی هایم فقط سریال خارجی میدیدم اپیزود پشت اپیزود بعضی وقتها تا ده ساعت پشت سر هم تماشا میکردم
سریالهای محبوبمlostوfriendوhow I met your mother بود
این دو تای اخری خیلی چیزها راجع به روابط زن و مرد به من یاد دادند دیدنشان را به مجردها حتما توصیه میکنم متاهل ها هم ببینید اگر ندیده اید جای دوری نمیرود!
من آتنا هستم
در مورد کهن الگوها
در واقع اکثر تیپهای شخصیتی که وجود داره مبتنی بر یک یا چند کهن الگو هست!! این اساطیر و خدایان باستانی بیشتر از اونچه فکر کنیم در شخصیت و رفتار ما تاثیر گذاشتند
ازین خدایگان فکر میکنم7 تاشون ایزد بانو هستند و خانم ها اکثرا در قالب این کهن الگوها میگنجند..مثلا من تا هفتاد هشتاد درصد اتنا هستم و باقی وجود و روحیم گمانم آفرودیت باشه .جالبه افرودیت و آتنا کاملا متضاد هم هستن و تضاد شدیدی بین خواسته هاشون دیده میشه!! منم همینطور هستم .میدونم چی میخوام و چی برام مناسبتره ولی همیشه یه بخش کوچکی در من هست که در تعارض هست با بخش اصلی و اعظم وجودم و من بین این کشمکش و تعارض گیر میکنم .البته من رفتار اتنا گونه دارم و در نهایت به اون مدل رفتار و عمل میکنم ولی اون بخش کوچیکه متعارض باعث میشه همیشه ناراضی باشم. هرچند میدونم روحیات من اجازه نوع دیگه رفتار رو بهم نمیده ولی بعضی وقتها مجبورم به دل افرودیت رفتار کنم و همه چی بهم میریزه و اتنا شدیدن ناراحت میشه و من گیج تر از همیشه که چرا بالاخره راضی نمیشم من؟؟چرا خوشحال نیستم؟؟
حالا این آتنا و آفرودیت چه طوری هستن؟
آتناها به طور کلی افرادی عاقل و منطقی .هدفمند و هدفگرا .برنامه ریز و رک هستند.خیلی هم کمالگر هستند. و بسیار بابایی! (زیاد حال و حوصله مادراشونو ندارن /بمیرم برا مامانم راست میگه)تحصیلات براشون خیلی مهمه و تو کار و تحصیل موفقن و درواقع اولویت زندگیشون هست!
بیگدار به اب نمیزنن و محافظه کارن!! بیشتر دوست دارن با اقایون دوست باشن تا با خانم ها یعنی با اقایون راحت ترن و نقاط مشترک بیشتری از نظر افکار و عقاید حس میکنن!
اگر ازدواج کنن با مردی ازدواج میکنن که مانع فعالیت هاشون نشه .برای اطلاعات بیشتر این لینک جالب رو مطالعه کنید.
ازون طرف افرودیت عاشق زندگی و هیجانه..دغدغه رشد داره و تو زندگی همش دنبال تجربیات جدیده.خوش سفره و عاشق تنوع و خرید و چیزای نو و تازه.خودشو دوست داره و به خودش سخت نمیگیره.و خودش رو همونطوری که هست میپذیره..تو عشق هم دنبال هیجانه.و از رنگهای متنوع و شاد تو لباسهاش زیاد استفاده میکنه.به نظرم در مقایسه با آتنا کمی جلفه ولی شاید شخصیتن جذاب تر از اتنا باشه!
خوب این دو تا موجود خیلی با هم سر سازگاری ندارن..یکی عاشق خرید و تفریحه و اون یکی نسبت به عواقب اتلاف وقت و پول هشدار میده..
یکی عاشق تحصیلات بالاتره و اون یکی نهیب میزنه که بسه دیگه بابا چقد درس!
یکی میگه کارتو ول کن و به خودت برس اون یکی نمیذاره و از غیر منطقی بودن این تصمیم حرف میزنه..
من فکر میکنم قبلا شاید من صد در صد اتنا بودم ولی رفته به رفته آفرودیت در من داره بارز تر و بارز تر میشه .واقعیت رو بگم شاید همه بگن افرودیت باحال و جذابه ولی من اتنا رو بیشتر دوس دارم.و در واقع اگر میتونستم یک بار دیگه صد در صد آتنا باشم و به افرودیت وجودم غلبه کنم به همه اون چیزهایی که میخوام میتونم برسم.چون آتنا همیشه یه هدف به درد بخور داره و صد در صد عملیش میکنه!!